سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

کوتاهی موهای طلایی

  امروز آخرین روز از فصل تابستان و تولد باباییه . بابایی هم چند روزی میشه که بندر عباس رفته و روز تولدش کنارمون نبود که با هم باشیم ...اما مامانی و پسرناز که این روزای خوبو وبه یادموندنی رو هیچوقت فراموش نمیکنن با دادن اس ام اس تولد بابایی رو تبریک گفتیم و از خدا خواستیم که هر جا هست نگهدارش باشه ..... بالاخره بعد از پانزده روز بابایی از بندرعباس به سلامت آمد و بعد از کمی استراحت پسر کوچولورو برد آرایشگاه که ی صفایی به موهای طلاییش بده .به گفته بابایی اولش آروم نشسته بود اما کم کم شروع به بیقراری کرد. 6 مهر 93 برا سیدمحمد دست بزنید     قربونش برم میخواد برعکس روی موتورش بشین...
31 شهريور 1393

واکسن یک سالگی

ماشاالله سیدمحمدم روز ب روز بزرگتر میشه و چیزای تازه یاد میگیره .یازده ماه و بیست روزش بود وسط اتاق بدون اینکه ب چیزی تکیه کنه بلند شدو برای چند ثانیه ای تونست بایسته .این کارو چند روز بعد دوباره تکرار کرد وقتی پا میشد بایسته همزمان با پا شدنش ک تشویقش میکردیم خودش هم دست میزد و کلی ذوق میکرد.هنوز راه نمیره ولی کمکش میکنیم بتونه چند قدم برداره تا پاهاش محکم تر و مقاوم تر بشه . ی دندون هم از فک پایین نیش زده .هورااااااا....امروز صبح هم ب مرکز بهداشت بردمش تا با یک هفته تاخیر واکسن یک سالگیشو زدیم . الحمدلله این بار بدون درد بودو اصلا اذیت نشد .    عسل پسر آماده شده بره واکسن بزنه نازدار مامانی کارت واکسنشو دستش گرف...
24 شهريور 1393

بندرترکمن

سحری بود ک بابایی محسن راهی سمنان شد.عسل پسرو بوسید و رفت . خداجونم خودت نگهدار همه ی باباها باش ...(آمین) ...ساعت نه ونیم بود ک پسری تازه از خواب ناز بیدار شده بود عمه جونی دنبالمون امد ک همراه با عزیزجونو عمه ها بندرترکمن بریم . روز خوبی برای عسل پسرم بود .جای باباییش خالی بود نفس بابایی مامانی بازارچه اااممم...خیلی خوشمزه ست ...فدای غذا خوردنت قند عسلم در حال تماشای دریا و قایق هدیه عزیزجونو عمه جونا از بازارچه برای پسر بابایی کوله ی باب اسفنجی ک خودم برای گل پسرم خریدم تخته وایت برد و لیوان باب اسفنجی از نمایشگاه پاییزه ک با فاطمه جون رفتیم برات خریدم ...
23 شهريور 1393

سیدمحمد درالنگدره

جمعه های هر هفته با خاله جونا همگی میریم خونه ی مادرجون .اما امروز نه و نیم صبح بود ک مادر جون با همه هماهنگ کرد ک ناهار بیرون بریم و با توافق همگی النگدره رفتیم . دو تا وروجک حسابی بازی کردنو خوش گذشت. یاسمین و سیدمحمد ...
21 شهريور 1393

سیدمحمدم یک سالگیت مبارک

                                                                                    پسر قشنگم تولدت مبارک     امشب (16 شهریور) شب تولد همه ی زندگی بابایی و مامانی سید محمد است .شب تولد نفسمون با روز میلاد امام ر...
17 شهريور 1393
1